من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه همبستگی عجیبی خانواده ما توی تیکه انداختن و ترور شخصیت یدفه ای ِ یه نفر دارن ینی مثن تو یک لحظه همه علیه یه نفر خودجوش توطئه میکنن . مثن داییم میره گلاب به روتون دسشویی و قبل رفتن با حالت تهدید به زن داییم میگه پاشو حاضر شو ، من برم دسشویی رفتم پایین ها _البته که منظورش اینه که من برم دسشویی بیام میرم طبقه پایین و منظورش بیرون رفتنه و اصلا منظورش پایین رفتن از چاه دسشویی نیس_ بعد همه میگن نه نرو پایین اون جا جای خوبی نیس . یا مثن میگن ع کی تاحالا چیز شدی یا مثن میگن سلام مارو به بقیه چیزا برسون یا میگن چراغ قوه ببر اون جا تاریکه یا مثن نه دایی  تو انقدام که فک میکنی چیز نیسی ُ این صبتا

+دیگه وقت کم بوده رو تربیت تک تک افراد خانواده تاکید نشده فقط رو تربیت بنده کار کردن و خلاص.

+خاله کوچیکم و زنداییم رفته بودن با هم پمپ گاز که ماشینُ پُر کنن . ب داداشم میگم خاله و زن دایی کوشن . میگه رفتن گاز بزنن . و اونجا بود که من و شوهر خالم و داییم و داداشام و پسر خالم و دختر خالم شرط بندی کردیم که کی کیو گاز میزنه :)با اکثریت ارا وشناختی که ما نسبت به خالم داشتیم همه بجز یه نفر خالم رو پیروز میدون میدونستن.اخه این دوتا سابقشون خرابه تو یه جمع صد نفری ام که احتمال تنش 1 به 100 هسش این دوتا کنار هم بیفتن همدیگه رو میخورن چ برسه خودشون دوتا برن پمپ گاز. این دوتا خطررررناک ، پمپ گازم خطططططر ناک . خدابمون رحم کرد سالم برگشتن

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۳۱
Gift

جاهازه رو که برده بودیم خونه خالم زنجان ، اونجارو ترکوندیم . کلا دو گروه بودیم ی گروه کار میکردن و وسایل رو میچیدن یه گروه به لهو و لعب میپرداختن و شادسازی فضا . کلا خوشی گذشت که تا بحال چنان خوشی نگذشته بود:)) چارشنبه عروسی خاله هه بود اون جا بود که فمیدیم قـِر تو کمر داداشای بنده خشک شده بود و رقص بلد بودن و مقاومت میکردن . ینی یوضی بود اخرشبش انقد رقصیدن نای ع پله بالا رفتن نداشتن . شبُ کرج موندیم که فرداش بریم خونه خاله هه . با بزرگه خاندان دامادمونم یه بحث مختصری کردیم که باعث شد یه جریاناتی پیش بیاد که اون شب رو خاص تر کنه

فرداش را افتادیم همه باهم چار پنج تا ماشین رفتیم زنجان . تو راه کارایی کردیم که تمام ماشینای بین راه مارو شناخته بودن .بالاخره ته تغاری رو داشتیم میبردیم خونش دیگه باید یه حرکتایی صورت میگرف. خاله کوچیکه رو بردیم انداختیم تو خونش شب پدر شوهرش اومد خونش ماام تا تونستیم کف خونه خالم که میشد سقف خونه پدر شوهرش رو به لرزه در اوردیم و اهنگ و دس و جیغ و سوت و هووووورا :))کاری کردیم که بفمن روز پاتختی نباید در خونه رو قفل میذاشتن و کرج می موندن، باس میومدن خاله کوچولوی مارُ رو سرشون میذاشتن و حالا که این کارو نکردن ماام به نشانه اعتراض تا ساعت دو ونیم سقف رو روی سرشون خرا کردیم :) بعدم که برگشتیم همه رفتن دماوند بقیه قــِراشونو بدن منم با مامانم اومدم خونه که دوسم ُ رفیق جانمُ تو لباس سفید عقدش ببینم . مهم نیس که 5دیقه ام نشد دیدنش مهم اینه که دیدمش و براش ذوق کردم

+فک فامیلا داماده انقد خورده بودن پسره وسط رقص گورپ گورپ با ارنج میزد تو صورت داماد و متوجه نمیشد دامادُ با صورت خونی اوردن بیرون ع سالن

+اونا خورده بودن تا اون موقع پشت هم میرقصیدن بچه های ما که چیزی نخورده بودن چیجوری تونستن تا اون موقع کم نیارن و پابه پاشون قر بدن :/

+بعد فمیدم یه دوسی که دوران قبل وقتی تو بلاگفا بودم باش رفیق بودم و یهویی گمش کده بودم و باز یهویی پیدام کرده بود الان از دختر اذری تبدیل شده به دوتا تیر ماهی . میفمین ینی ایشونم پــــَر :)) چی از این بیشتر ادمُ خوشال میکنه

+خانواده ای که جلوی پای عروس خوشگلش گوسفند نکشه ،همانا خودش گوسفندی بیش نیس .والسلام

+مامان و بابا گیر دادن ب داداشا که یکی یدونه ع گزینه هارو انتخاب کنین بریم براتون خواسگاری :)) اینا همونایین که تا صبت خواسگار میشد که بیاد خونه ما رقص و پایکوبی میکردن که خواهر گلشون میخواد بره . همانا خدا به سرشان اورد انچه باید میاورد:)) یجورایی همون قضیه دیدی همه عمر ُ گور ُ بهرام ُ ایناس :)))

+حالا من لباس چی بپووووشم.نه برا عروسی داداشام نمیگم ک براعروسی داییم که اخره اسفنده :/

+ته تغاریا رو دو دسی بچسبین .نزارین دور شن وختی میرن دل یه خوونواده میگیره .

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۶
Gift
ینی من اگر زنجان بودم و پسرم میومد میگف مامان یه دختر ع حور و پری زیباتر تو مثن ورامین هس بیا بریم این ُ خواستگاری کن برام دست چپمُ میبردم پشتِ گوشِ راستم وچنان یهویی ولش میکردم تو صورت پسره که دگُ دهنش جوری خورد شه نتونه دیگه حروف "و - ر - ا - م - ی -ن "رو تلفظ کنه.  یا مثن اگر دخترم میگف مامان مثن من این پسره رو که ع زنجان کوبیده اومده ورامین رو میخوام ،میدونی چیکارش میکردم؟ اومممم الان حضور ذهن ندارم ک ممکن بود چیکارش کنم ولی قطعا کاری میکردم که تلفظ حروف ز ن ج ا ن که هیچی حتی یاد اوریِ اسمِ زنجانم براش دشوار باشه.
اخه 5 ساعت راه اونم تو ترافیک کرج:((انصافتون کجا رفته خاله کوچولوی منُ کجا بردین اخه :( مگه میشه اخه اینا دو سال عقد باشن هی تو این جاده بیان برن بعد یبارم غُر نزنن :/ اگه بدونین چه اتفاقایی افتاد تو این دوروز هیچ وخ نمیرید برای کسی جاهاز ببرید .هیچ وخ.
+در حین جاهاز خاله هه رُ بردن اول صبی دایی کوچیکه که خودش ماه دیگه عروسیشه ع بالا کامیون پرت شد پایین و گوروپ افتاد وسط اسفالت :/ جوی بود بس خوفناک که خوشبختانه چیزیش نشد یه کوفتگیه شدیده که چن روزه حل میشه.تا یه ساعت داشتیم به مامانم ُ تک تکِ خاله هام اب قند میدادیم صحنه هایی بود ب شدت ناب و دیدنی یادم باشه تعریف کنم بخندیم :))
+یارو پلیس راهور بود تو عوارضی قزوین-زنجان مارو گرف هیچی نداش گیر بده بهمون گف چرا نفرات عقب کمربند نبستن :/به همون برکت 30 تا هزار تومنی جریممون کرد بعدم منت گذاشت سرمون ک باس نفری 30 تومن جریمه میکردم ولی نکردم .
+فامیلی افسره اسحالی بود 0_o
+بعد بیس سال گوشمُ سوراخ کردم بالاخره و رفتم اولین کفشِ پاشنه دارُ توی عمرم خریدم. واقعا این خانوما موجودات باحالین چیه گوش سوراخ کردن و پوشیدن کفش با پاشنه چن سانتی جالبه اخه من نمیفمم.گوش بیچارم سالم بود بردم دسی دسی سوراخش کردم:( حالا میگن 20 روز نباید این گوشواره زپرتی الکیه رو ع گوشم دربیارم ینی برا عروسی خاله هه باس باهمین گوشواره برم . هرکی میتونه بره به خالم بگه هدیه نمیاد بجاش یه نفر دیگه رو دعوت کنن :/
+گوشم وَرَم کرده  عضله های پام گرفته گردنم انگار ع چار نقطه شکسته و بشدت کج مونده بغل انگشت دسم داره عفونت میکنه انگشت پام ب شدت زخم شده خونه دوسم بودم محبتش گل کرد چنگ انداخت جای ناخوناش رو دسم مونده ، تا چارشنبه که عروسیه شاخ در نیارم صلواااااات
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۰۰:۳۶
Gift

میگن زنجان ب شدت سرررده ،بعد ما تو این سرما باس یه کامیون جاهاز خاله عه رو برداریم هلک هلک بریم زنجان بچینیم بیایم:/بجان خودم اگه واس دیدن زنجان نبود عمرا تن ب این خاله زنک بازیا میدادم .جم کنین خودتونو یه کامیون بگیره داماد اساس زندگیشٌ ک یکی دیگه براش خریده رو خودش با زنش بردارن برن دیگه دیمبال دامبو کردن نداره ک واه واه خجالتم خوب چیزیه والا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۱۰
Gift

خودشون یه کتُ شلوار تنشون میکنن یه کفشُ و دوتا فیس فیس تافت میزنن ُ دوتا پیسپیس ادکلن میزننُ دم در دوتا بوق بوق که ینی بیاین دیگه

بعد ما باس ع چندین روز قبل دنبال لباس باشیم بریم دنبال کفش همرنگ لباس ُ بریم دنبال شال ُ روسری هم رنگ لباسُ بعد ع ظهر بری ارایشگاهُ بعد باز بیای خونه بچه ها رُ حاضر کنی و کت و شلوار اون اقایی که داره بوق بوق میکنه رو اتو کنی ُ حرص بخوری که شاباش بالای پنجا تومن ندیا نری اون وسط قر بدی ها تو خانوما نشونت میدن ابروم میره ُ کلی حرص خراب شدن موها رُ بخوریم که چی؟که میخوای دوساعت بری عروسی دلت شاد شه .

+عروسی بی مزه ترین شوخی ای بود که ع قدیم تا الان ادامه داره ،ک چی اخه :/

+بجا عروسی پولشُ بزنیم ب جیب و بریم دو هفته مسافرت ب جهنم ک میگن دختره عروسی نگرفتُ پسره لابد پول نداشتُ این دری وریا ، اینا همونان که اخرش میگن غذاش شور بودُ کبابش خام بودُ جوجش خروس بودُ یه دختره اونجا ناراحت بود فک کنم دامادُ میخواسته قبلنُ اره تو اخر شب عروسُ دیدی به اون پسره چ نگاهی میکرد فک کنم اونُ میخواسته ُ ع این حرفای صد من یه غاز.

+تازه ارکسترُ یادم رف که باشه یه جنگه ، نباشه صد تا جنگ 

+ای بابا حالا بجا عکس با لباس عروسی ُ دامادی میری مثن شیراز ُ اصفهان ُ بوشهر ُ کردستان ُ شمال ُ مشهد عکس میندازی قشنگترم هس هوم :)

+وجدانا همه عروسی یه طرف کفش پاشنه داراش خیلی خره خیلی خیلی :(( من حتی نمیتونم تصور کنم عروسی خاله هه و داییه کفشم پاشنه داشته باشه شما بگو یه سانت اصن نمیتونم:(

+احساس میکنم شما گنا دارین که من حرف بزنم شمام مجبور بشین بعنوان لطف به من یه کامنتی واس صبتای گاها چرت ُ پرت من بزارین ، واس همین بستم نظرا رُ اخه وب قبلی من اسمش چرت نویس بود عادت کردم به همون طرز صبت کردن :/

+دریا واسِِ کشتیای ، بی سرنشین جا نداره ، پس من چرا غرق بودم ، تهران که دریا نداره ، این گوشه از شهر امنِ ، من سعی کردم نَمیرم ، انقد نمیرم که اخر ، این گوشه پهلو بگیرم ، تو سالها سرنشین این گوشه از شهر بودی ، اما با من که همیشه همسایتم قهر بودی :((  ارامش قبل طوفان ، ابروی اون روی ماهه ، اخمت به من گف هرشب ، طوفان سختی توراهه ،چن روز چن سال چن قرن از رد پامون گذشته ، قلبم به عمره یه تاریخ ، از این خیابون گذشته ، قلبم مث گوش ماهی با موج موهات رفیقه ، عشق من این تنگ کوچیک ، کوچیکه اما عمیقه ، دریا واس کشتیای بی سرنشین جا نداره ، پس من چرا غرق بودم تهران که دریا نداره . هرجا پِی ات رفته بودم ، دلتنگ برگشته بودم ،اشفته و خسته انگار از جنگ برگشته بودم ، من خوب بودم تا یه شهر با خشک سالیش بدم کرد ، خوب شد خدا رحم کرد ُ عشق تو دریا زدم کرد

+چاووشی قدیمی و تکراریش قشنگه دیگه :))

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۵
Gift
ع خودم بدم میاد واسِ دادایی که بخاطر دوستام سر بابام زدم
ع خودم بدم میاد واسِ دعواهایی که سر بیرون رفتن ِ با دوستام با مامانم کردم
ع خودم بدم میاد برا اون روز که مامان اینا رو پیچوندم با افسان اینا رفتیم فیروزکوه جای دانشگاه
ع خودم بدم میاد واس اون شبی که قاچاقی بجای خوابگاه رفتم خونه فاطمشون و ب مامان اینا نگفتم
ع خودم بدم میاد بخاطر بهایی که به دوسام دادم و یک صدم اونُ بهم پس ندادن
اون موقع فمیدم ع خودم بدم اومده که افسان گف تو باباتُ پیچوندی من که شوهرمُ نمیپیچونم.فاطمه گف من حرف شوهرمُ ول کنم واس خاطر حرف دوسم ،بهار گف من وقتی شوهرم هس به هیچ بنی بشری احتیاج ندارم .فائزه منٌ پیچوند و کاشت توی گرمسار و با شوهرش اومد خونه .
+قول میدم ،قووول میدم بخاطر دوستام دیگه مامان بابامُ نفروشم . الان تنها رفیقم مامانمه همین مامانی که خدا میدونه چن بار ع دس دوسام شاکی بودمُ سرش خالی کردم. انقد ع دسم دلخور بود که تا بغلش کردم گف چیه باز دوستات نیستن اومدی پیش من :(( ع تیکه اش ناراحت نشدم فمیدم خیلی نامردم که مامانم به خودش گفته که وقتی دوساش نیسن میاد پیش من :(( درسته درسمُ درست خوندم همونی ک مامانم خواست شدم حواسم به خودم بود با غریبه دوس نشدم نذاشتم ابرو خانوادم حتی یذره تو خطر بیفته همه به مامانم گفتن خوش بحالت همچین بچه های حرف گوش کنی داری درسته نگفتم چشمش کور دور ع جونش میخواس سه قلو نیاره که الان به زحمت بیفته درسته مث یه بزغاله تو دسشون رام بودم ، همه دوسام یه عمر منُ یه بچه دیدن که ع ترس مامانش وباباش با هیچ پسری دوس نمیشه ولی خودم که میدونم من ع ترس این کارُ نکردم بخدا واس احترام این کارُ کردم . درسته خودش میگه بچه خوبی بودم براش ولی خودم که میدونم هیچ وقت احترامشُ تو خونه جلو بابام ُ داداشام اونجوری که باید نگه نداشتم :|

+پشیمونم خدا،  فقط فکرشُ عوض کن ، نزار فک کنه وقتی دوسام نیستن یاد اون میفتم :( ع خجالت اب شدم وقتی این حرفُ زد :|
موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۰۰
Gift

همیشه غد بودن خوب نیس . ینی همیشه غد بودن خوبه بجز جایی که میتونی با یه ببخشید ساده نزاری بهترین دوستت ، مامانت یا بابات یا یکی که خیلی دوسش داری رُ ع دس بدی . فقط همین یه جا غُد نباشید . من امتحان کردم . یه ببقشید ادمُ نمیکشه . بگید خونتون پای من . من خودمم باورم نمیشد موقع گفتنش ، وقتی میخواسم بگم داشتم دق میکردم خودمُ یه ادمی میدیدم که افتاده رو زمین پای یکی دیگه رو چسبیده با صورت پرِ اشک داره التماس میکنه به یه نفر ، ولی اون صحنه کاملا اشتباه بود چون از نظر دوسم اون لحظه من یه خانوم جنتل وومَنی (!!!!) بودم که داشتم سرش منت میذاشتم و دعوا رو ختم به خیر میکردم . تازه همین الانم اس داد که براش همون رفیقم ُ فلانُ چنان. دعواهای دخترونس دیگه دوتا من میگم چارتا اون میگه دوتا جیغ من میزنم اون چارروز خفه میشه من دلم تنگ میشه اون دلش تنگ میشه دوتا چاکریم من میگم دوتا مخلصیم و کوچولوتیم اون میگه تموم. البته فعلا تموم. بالاخره من عذرخواهی کردم و باید یبار این عمل زشتشُ تلافی کنم. یه کاری میکنم بعد چارروز بیاد بگه ببقشید . قطعا این کارُ میکنم و این جا ام تعریفش میکنم

+راه رفتنی را باید رفت ، کار بد کسی رُ ام باس تلافی کرد . این یه قانونه نانوشته اس.بخشش و مخشش ام کارساز نیس. فقط تلافی

+میخواسم شرایطم بهتر ع این باشه میدونسم حق من بهتر از ایناشه :/    ....... دوس داشتم همیشه یه جور دیگه باشه :((

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۵
Gift

بعد یه بارم رفتیم شمال با خالم و بچه هاش و مامان ساداتم و داییم و بقیه رو یادم نیس. اقا رفتیم دریا و محمد حسین پسرخاله کوچیم اون موقع شاید اول ابتدایی بود . نشست به ماهی گرفتن و اینا تو یه پلاستیک چن تا ماهی کوچولو گرف اورد با خودش بیاره خونه.بعد منم همیشه با مشکلی درمسافرت ها مواجهم که گلاب به روتون اصن نمیگم ولش کن. خلاصه انقدی بدونین که اونجاها نه پمپ بنزینی بود نه مدرسه ای نه هیچ . وسط وسط جنگل و یه رودخونه . من یکم تمرکزمُ روی چیزای دیگه گذاشتم و یادم رف قضیه رو یکم نشستمی بعد رفتیم کنار رودخونه و همه گیررررردادن که بیا تو اب بیا تو اب و اینا و بالاخره به زور پای من رو زدن تو اب منم ع بچگی همه میدونن از اب متنفرررم مامان بچه بودم منُ هفته ای یبار با کتک میبرد گرمابه . خلاصه باز تمرکزم ع دس دادم واون قضیه گلاب به روتون باز تشدید شد.غذا اوردن نوشابه ویه بطری اب برای من چون میدونین نوشابه ضرر داره و ومیدونین در لحظه اول چقد قند کاذب تولید میکنه و ع این حرفا .محمد گیر داده بود که یه بطری گیر بیار من این ماهیا رو بریزم توش . یه بطری برداشتم اب رودخونه رو با تمام خنکیش  وخطری که برام داشت رو مشت مشت ریختم توش تا این اقا ماهیاشُ بریزه توش و فرستادمش دم رودخونه قورباغه بگیره و خودم ع دور نیگاش میکردم که یهو خبر امد که عه زهرا (دختر خاله چارسالم)کو . همه بدو این ور بدو اون ور پدرمون در اومد تا یه نقطه دیدیم در دور دست که رود خونه رو گرفته داره میره بین خالم و مامانم و اینا خب من بیشتر میتونستم بدوام دیگه دوییدم تا این بچه رو گرفتم واوردم. پدرم درومده بود انقد دوییده بودم برگشتیم دیدیم جم کردن وسایلو که بریم خونه منم انقد دوییده بودم زبونم چسبیده بود به سقف دهنم به داییم گفتم بطری اب رو ع صندوق عقب با هززززار منت اورد داد دسم منم سرکشیدمش که یهو دیدم پسر خالم داره گریه میکنه که هـــِــدی چرا ماهیا منُ میخوری. اصن شُک شدم . اوردم پایین بطری رو دیدم داییم جای بطری اب ،بطری ماهیای محمد حسین رو داده بهم . حالا من داشتم بالا میاوردم همه خانواده دارن میخندن . گریه میکردم ولی هیشکی کمکم نمیکرد. اخر شوهر خالم گرف بطریُ گف نترس ماهیا پنج تا بود هر پنج تاشون هستن.خیالم راحت شد یکم که محمد باز بطری رو گرف گرررریه میکرد که یدونه ماهی و دوتا قورباغه هام که الان از رود خونه گرفتمشون نیستن 0_o  من یه ماهی و دوتا قورباغه خورده بودم :(میفمین دوتا بچه قورباغه ع این سیاها قورت داده بودم :(((

داییم هنوزم تو مهمونی های خونوادگی این شاهکارشُ تعریف میکنه و همه من رو نکوهش میکنن. داییم بطری اشتبا داد چرا من :((

+خوبیش این بود که دیگه تمرکزم رو قورباغه ها بود و دیگه یاد مشکل اول داستان نبودم تا خونه.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۰
Gift

دیدین یه تبلیغ میزاره تلوزیون یه معلمه سر کلاس داره یه چیزی میگه بچه ها مینویسین بعد یکی ع بچه ها صفحه ی دفترش پر میشه یه خط ام پایین تر صفه مینویسه بعد صفحش تموم میشه صفه ی اخر دفترشم بود بعد  هی این ور اون ور نیگا کرد دید داره عقب میفته روی جلد دفترش شروع کرد نوشتن ،بقل دستیش(بغل دستیش) دید دوسش برگش تموم شده یه برگه ع دفترش کند ، بچه های دیگم متوجه شدن یکی یه برگه ع دفترشون کندن دادن معلمه ام منگنه کرد برگه هارو به دفتر بچه هه ، میخواسم بدونم شمام اون ُ میبینین گریتون میگیره ایا :/

+یه داداش دارم معتقد است (و این عتقادش را جاااااار میزند)که وقتی کمیته امام خمینی هس وقتی دولت هست وقتی این همه موسسه هست براچی مردم باید کمک کنن به این جور ادما، بعد خودش تا یه نفر رو میبینه که احتیاج داره سریع جیباشُ خالی میکنه و همه رو میده به طرف. مردم درسته غُر میزنن و میگن به ما چه ولی خیلی هاشون دلشون خیلی نازک تر ازچیزیه که نشون میدن ،البته که برعکس این قضیه خود بنده هسم ، هی میگم این جور ادما گنا دارن و فلانن و اینا ولی خودم زورم میاد سه تا طبقه رو بیام پایین دم در پول بدم به فقیری که اومده زنگ خونمونو زده :/

+عه همین الان تبلیغ رو گذاشت تلوزیون :))چقد پسرای دبستانی بامزه و خوردنی استن :)))

+یه پیج هست توی اینستا و یه کنال در تلگرام  که کمک میکنن که 21 روز(از فردا 10 بهمن تا جمعه 30بهمن)مثبت بیندیشید و اینو همیشه ادامه بدین برای اطلاعات بیشتر به banuvaneh@  در تلگرام و اینستا مراجعه فرمایید :))) اقایون شمام قاچاقی بیاین کی به کیه :))

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۱
Gift
اگه بچه دار شدم به بچم احترام میزارم . پول عیدی های بچمو ازش نمیگیرم . پولی که با دسرنج خودش در اورده رو ازش نمیگیرم .اگه گرفتم تکلیفشو معلوم میکنم یا میگم این پولو که دادی فاتحشُ همین الان با صدای بلند بخون یا اگه گرفتم که براش نگه دارم واقعا براش نگه میدارم بعدا نمیگم برا خودت خرج کردم .من بابام ماشالله هزار ماشالله نیم قرن سابقه زندگی داره ولی هنو اون پولایی که مامانش گرف ازش رو که برا عروسیش بزاره کنار و دیگه خبری ازشون نشد رو یادشه و میگه و بخاطرش ناراحته و چن سالی عقب افتاد ع زندگیش چون همه ی پس اندازشُ ع دس داده بود

اگه بچه دار شدم رفتم براش زن گرفتم که دس  برقضا خونواده دختره ع خونواده خودمون بالاتر بود دختره بیچاره رو اذیت نمیکنم که اره حتما تو مجبور بودی زن پسره یه لاقبای من بشی و پسر من سر تره و این حرفا .عقلم رو به کار مینداختم که حتما اون دختر تو پسر یه لاقبای من یچیزی دیده که با وجود بالاتر بودن خودش بازم قبول کرده عروس خونواده ی فلانِ ما بشه. اگه نتونستم برا پسرم عروسی بگیرم و عروسم مجبور شد ع ادارش وام بگیره و پسرم مجبور شد بخاطر بی مسئولیتی من اضافه کار وایسه تا خرج عروسی ای که با من و شوهرمه رو بده سرکوفتش نمیزنم که اگه تو عروسی نمیخواسی الان بچم مجبور نبود اضافه کار وایسه. اگر خیر سرم انقد بدبخ شدم که نتونستم یا بهتر بگم ع حسودیم نخواسم واس عروسم که صد البته ازم بالاتره یه عروسی بگیرم دیگه فردای عروسی نمیرم فرش که کادو دادم بشون رو ع زیر پاشون بکشم و لوله کنم ببرم بندازم گوشه خونه ی خراب شدم. مامانم ماشالله هزار ماشالله نزدیک یه نیم قرن زندگی کرده ولی هنوز یادشه کارایی که باهاش میکردن رو

اگه نوه دار شدم و اتفاقا سه قلو بودن نمیرم بالاسرشون و اونی که شبیه خونواده ی خودمونه (ینی اونی که دماغ گوشتی تری داره وسبزه تره )رو برنمیدارم که اره این از ماس اون دوتا به ننشون رفتن .هیچ وخت به عروسم نمیگم اینی که دماغش گوشتیه و شبیه ریخت منه خوشگله و مال ماس  و ع ماس ولی اونی که دماغش قلمیه شبیه ننه ی توئه و اونیکی دختره ام که انقد لاغره داره میمیره عین خودته. برنمیدارم یکی از اونا رو بیارم خونه خرابم و 14 سال به بچه هه نمیگم مامانت تو رو نمیخواست چون گریه میکردی و گذاشتت دم در مارفتیم اوردیم بزرگت کردیم.نوه مو ع مامان خودش نمیترسونم .نوه مو ع بابا و خواهر برادر خودش نمیترسونم بهش نمیگم تو سرویس با ابجی و داداشت حرف نزن اگه دیدی پشتتُ بکن بهشون اگه خوراگی برات اوردن جلوی همه بندازش سطل اشغال. بش نمیگم اونا تورو دوس نداشتن. کاری نمیکنم عروسم 14 سال کارش شبا گریه کردن باشه که بچمُ چرا بهم نمیدن کاری نمیکنم پسرم ع غصه شبا خوابش نره که چرا مامانم باهام همچین میکنه و یکاری نمیکنم که نوم ناراحتی اصاب بگیره تو چارده سالگی که من مگه چیکار کردم مامانم منُ گذاشت دم در ولی اون دوتای دیگه رو نگه داشت کاری نمیکردم یه پسر بچه تو ده سالگی وقتی مامان و باباش رو میبینه و میره خونشون ع ترس و استرس زرد اب بالابیاره و کارش به بیمارستان بکشه.من و داداشام (ماشالله هزار ماشالله به داداشام) بیس و دو وخورده ای سالمونه ولی کارایی که مامان ِ بابامون باهامون کرده هیچ وخ یادمون نمیره ،یادمون نمیره که ما میتونستیم بهترین سه قلوهای دنیا باشیم اگه چارده سال اول رو با هم زندگی میکردیم و اگه داداش خوشگلمون فک نمیکرد ما دشمنای خونیش هسیم. ما میتونسیم سه تا ادمی باشیم که با هم خیلی حرف داریم نه مث الان که اون داداشه هیچ حرف مشترک یا خاطره مشترک بچگی یااصن طرز فکر مشترکی باهمون نداره.
در کل سعی میکنم حتی در پیری ام ادم باشم :/نگم من سنم زیاده پس هرکاری دلم میخواد بکنم . مامان واقعی باشم ،مادر شوهر واقعی باشم ،مادر  بزرگ واقعی باشم نه فقط یه پیرزن که هیچ کس دوسش نداره
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۳۹
Gift

میدونین یه موقعایی یهو یکی میاد یه کَک میندازه تو جون ادم . یه فکری میندازه تو سر ادم که خوره میشه میفته به مغز ادم همینجوری میخورش. خب شما که میدونین من دنبال کار تو خونه ام شما که میدونین من نقطه ضعفم کار کردنه شما که میدونین من صب تاشب پای اینترنت باشم خسته نمیشم چرا میان کارای اینجوری رو وقتی بمن پیشنهاد میدین که موقعیتشو ندارم اخه :(خب من چیجوری بیام زیر مجموعت بشم و یه ریمل 70 هزار تومنی  رو بفروشم به فک فامیل و دوستام . فک فامیلی که ریمل دو تومنیی استخری میخرن و دوستایی که سالگرد عروسیشونه و ما هنو سعی داریم شیرین عقدشونو ازشون بگیریم.من دور و ورم کسی رو ندارم که بیاد 55 تومن پول سه جفت جوراب نانو بده خب چشممون کور دندمون نرم جورابامونو میشوریم که بو نگیره .بخدا من ام ع این کارا خیلی دوس دارم میدونم اگه صبر داشته باشه ادم به یه جایی میرسه ولی من که نمیتونم اخه من حتی نمیدونم وسایل ارایشی چی هستن من تاحالا یه رژ (ماتیک شماها) نخریدم که بدونم چ مارکی چ قیمتیه اخه چرا یه کار خوب تو خونه ای با من گیر نمیاد :((اومده بمن میگه بیا بازاریاب شبکه ای شرکت پنبه ریز شو اخه پدرت خوب مادرت خوب من اخه به کی قالب کنم این جنسارو  :( خب همه قیمتُ ببینن میگرخن خب.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۹
Gift

نصیحتی داریم دوستانه طرز استفادش ام اینه که تا اخر عمرتون اویزه گوش کنید ،آن هم این است که اگر فک میکنید حتی یک درصد ک ناز کردنتون فایده نداره حتی ریسک امتحان کردنش رو ام نکنین یا دوستانه تر عرض میکنم ک ع قدیم گفتن ناز کش داری ناز کن ،نداری پاتو رو به قبله دراز کن(دور ع جونتون)

میدونید تجربه کردم ک میگم ینی الان دقیقا وسط تجربه هستم و نه راه پس دارم نه راه پیش.باخودتون همچین نکنین :/هیچ وخ

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۰۲:۳۱
Gift
همیشه دوس داشتم صب زود بلند شم حاضر شم و با سرویس برم سر کار و با کلی ادم سر و کله بزنم و کلی همکار پایه داشته باشم .ناهار ام همون سرکارم که ترجیحا یه دفتر مجله یا یچی تو این مایه هاس بخورم و باز تا بعد ظهر بکوب کار کنم وخسته ساعت پنج بزنم بیرون و پیاده بیام سمت خونه .بعد که اومدم چایی رو که زدم بر بدن کنترل رو بردارم هی کانال تلوزیون رو به مدت نیم ساعت عوض کنم وبعد بیام تو این اتاق کوچولو وقناص خودم رو همین تخت دراز بکشم(و تخت دیگه قژقژ نکنه) و وبلاگ بچه هارو بخونم و حدس بزنم کی چه شکلیه و تو سرش چی میگذره بعدساعت هفت (نه ساعت یازده و نیم)شام بخورم و یه کتاب که تا نصفه خوندم رو بخونم و وقتی تموم شد به دوسم پی ام بدم که این کتابم تموم شد بعدی رو صب برسون به دسم. بعدم قسمت بیستم سریال محبوبم رو بزارم و با تخمه سیاهایی که بابا از مغازه اورده فیلم رو ببینم و منتظر بشم تا قسمت بعدی ام دانلود شه . بعد حدودای ساعت ده هندزفریم رو از بالای تختم (نه از تو اتاق داداشام) بردارم و چارتار عزیز و رستاک ِ جان رو گوش کنم تا خسته شم و خوابم بگیره . بعد بخوابم وفرداش روز از نو روزی ازنو .

+تاالان که نشده چون نه من جایی شاغلم نه ادمی هسم که حوصله سر و کله زدن با ادما رو داشته باشم نه ادمیم که وقتی خستم با این چادره عزیزم پیاده جایی برم.نه ادمیم که کنترل تلوزیون رو ول کنم حتی اگه همه شبکه ها تبلیغ ادامس های بایودنت رو داشته باشه .نه مامانم مامانیه که شامش ساعت هفت حاضر باشه و نه ادمی ام که یه کتاب رو کامل بخونم ونه تختم دس از قژقژ کردن بر میداره و نه اهل سریال دانلود کردنم(تو عمرم یه قهوه تلخ دیدم و فرار از زندان که جفتش چن تا قسمت اخرش به دسم نرسید) نه بابا از مغازه تخمه میاره نه ادمی ام که ساعت ده بخوابم نه هندزفریم بالای تختمه . واقعیت خیلی باچیزی که میخوایم فرق داره . واقعیت اینه که روز من ع ساعت دوازده و نیم شروع میشه با ناهار درست کردن ادامه پیدا میکنه و با بازی کردن (ترجیحا های دی و کلش و کندی کراش و سودا کراش) و اهنگ گوش کردن تا شب ادامه داره . بعدم دوتا سریاله تلوزیون و باز تواتاق و وبلاگ خوندن و چت با سعیده و اتنا و ندا و ساعت یازده شام خوردن و در نهایت تا ساعت چار صب اینستا گردی و بعد ام خواب و روز از نو روزی از نو :/

+کسل کننده ام نیس خیلی ام راضیم قصد عوض کردنشم ندارم اصنم بدبخت نیسم .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۴ ، ۱۴:۵۵
Gift
هنوز بخاطر اون خانوم مغازه داریکه بهش گفتم لباس رو بزارید تو پلاستیک تاباخالم بیایم بگیریم و رفتم ودیگه برنگشتم عذاب وجدان دارم

خانوم بخدا من رفتم خالم رو بیارم که لباس رو ببینه و بخرمش ولی وسط راه مامانم و خالم من رو به زور کشوندن و بردن تویه مغازه دیگه و یه لباس دیگه برام گرفتن که هم زشت تر از لباس شما بود هم گرون تر توجیحشونم این بود که یه لباس رو به سلیقه خودت گرفتی این یکی رو به سلیقه ما باد بگیری. همونطوری ام که تو اتاق پرو بتون گفتم خالم عروس بود و اون باید تایید میکرد چیزی که میخواسم بگیرم رو.خانوم من بی شعور نیسم ولی روم نشد بیام بگم یه لباس دیگه گرفتم تا شما اون لباس خوشگلُ که بخاطر من ع تن مانکن دراوردی  رو  باز تنِ مانکن کنین. میدونی خانوم من و خالم و مامانم ع سه نسلیم با سه تا سلیقه فوق العاده مختلف .واس همین این جوری شد اخه میدونین من خیلی بدبختم :/ افسان میخواس لباس نامزدیش رو بگیره من باهاش تا تهران رفتم و کمکش کردم لباس بگیره چون سلیقه هامون تو یه حده و دوس نداش با مامانش بره و مجبور شه چیزی که نمیخواد رو بگیره . برا لباس عروس فائزه ام من رفتم باهاش کلی مزون رو گشت و لباس پیدا کرد بالاخره .واس نامزدی فاطمه ام  من سه چارروز کارم این بود برم باهاش دنبال لباس بگردم . مژگان و مریم ام همینطور .ولیی اونا دیگه نیستن .حتی یه تارفم نکردن که بیا باهم ببریم برا عروسی خالت و داییت لباس بگیریم. حقم دارن ها میدونین شوهراشون فقط دوس دارن دوسای خانومشون واس کارای اونا باهاشون باشه و عقیده دارن کارای دوسته مجرد خانومشون ک دنبال کارای اونا مث چی دوییده ربطی به اونا نداره . وگرنه فک نکنم دوسای من انقد نامرد باشن :/ البته مطمئن نیسم ها. شایدم ب قول مامانم من توقعم ع دوسام زیاده حالا چون من واس لباس و انگشتر اونا باهاشون هزار جا رفتم که نباید توقع داشته باشم اونا ام برا من همونقد مایع بزارن . شایدم بقول بابام حقمه ،چون هزار بار بهم گفته که رفیق باز بودن اخر و عاقبت نداره و انگار که یاسین تلاوت میکرده
خانوم من مجبور شدم با کسایی بیام خرید که اون لباس خوشگل شمارو زشت میدیدن.من مجبور بودم ، منو ببقش خانوم :/
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۱۵
Gift