من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

من گیفت اَستـــــــم

گیفت ینی هدیه، ینی من :)

تلگرام ... اینستا ... فیس بوک ... توییتر ... کوفت و زهرمار . همه شون یه کاری میکنن ادم حرف نزنه . متنای کوتاهه دل گیر .هیچی مث وبلاگ نمیشه . حرفاتو میزنی حرفای بقیه رو میخونی .
اینجا حرفامو میزنم حرفاتونو میخونم ^ـ^

۷ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

این فلسفه سربازی چیه

مثن میخوان واس جنگ امادشون کنن ؟ دوووسال چی یاد میدن بشون ؟ چطور اون موقع که جنگ شد همه ی اموزشای جنگی رو تو دو هفته فوقش یه ماه چل و پنج روز به بابا های ما یاد دادن و فرستادنشون تو جبهه ها

یا مثن میخوان دوری از خانواده رو یاد بدن ؟ خب پسرای امروزی به اندازه کافی از خانواده هاشون دور هستن بجز یه عده معدودی . حالا دانشگاه راه دور یا صب تا شب سر کار  شب تا صب پیش دوستاشون و مسافرتای چن روزه و خلاصه به اندازه کافی بلدن ع خانواده هاشون دور باشن

یا مثن میخوان نظم و انظباط یادشون بدن؟ خب نظم اینه که ساعت سه صب پاشن انکادر تخت و تمیز کردن خوابگاه و اینا ؟ ساعت سه موقع خوابه والا .با نظم و بی نظم نداره ساعت سه نصفه شب همه خوابن وبااااایدم خواب باشن .ساعت سه بیدارشون میکنن میگن پاشین تختنونو جم کنین ورزش کنین وفلان :/ ینی چی اخه

مثن غذا نمیدن بشون که گشنگی رو یاد بگیرن .کدوم پسر 20 ساله ای با یه نصفه ورق نون لواش سیر میشه اخه .شام اش میدن که چی خب یارو صب تا شب داره جون میکنه اش میدی بش بخوره :/ دلت میاد لامصب والا تو دوران جنگم برا رزمنده ها غذا و ساندویچ نون پنیر و این چیزا میفرستادن و کنسرو براشون میبردن.میخوان گشنگی یاد بدن ؟زندگی در شرایط سخت مثن؟ اولا که الان تو این مملکت ملت خودشون راحت گشنه موندن رو یاد میگیرن زندگیا ام همه در شرایط سخته این اصن یاد دادن نمیخواد ملت خودشون یاد گرفتن .دوم این که پس اون بوفه هایی که تو پادگان هست و ع شیر مرغ تا جون ادمیزاد رو داره رو لاقل جم کنن .ع این ور هیچی نمیدن بشون بخورن ع اون ور بوفه هاشون به راهه

فک کنم پادگان و سربازی تنها چیزی که داره ادم یاد میگیره چیجوری یکیو بفروشه چیجوری چاپلوسی کنه یاد میگیره چیجوری شاخ و شونه بکشه برا یکی که ع یه شهر دیگه اومده .

رفته بودیم تبریز سر بزنیم به داداشم .بالاخره مامان بابا ها رو که میشناسین فک میکنن اونجا سیخ کباب برداشتن بچه هاشونو دارن کباب میکنن .رفتن که خیالشون راحت بشه مثن. این پسرا ام که خیلی بی ملاحظه :/ داداشه اومده میگه اینجا خیلی اذیت میکنن گیج خوابیم غذا نمیدن بمون ونمیگذره زمان و این حرفا . باو خب تو اینارو میگی میری تو پادگان ما باید این مامان و بابا رو جم کنیم که ای بچم گشنس ای خوابش میاد هرلقمه که میخوریم به ما میگن سالار بچم اونجا هیچی بش نمیدن غذارو زهر مار ما میکنن .خربزه چیه :/ خربزه دارن میخورن میگن بچم اونجا خربزه نیس بخوره یکم خنک شه. نمیگم دروغ میگن ولی خدایی یکم مراعاتم خوب چیزیه باو به مامان باباهاتون نگین اونجا چی بسرتون میارن .یکم تو دار باشین لامصبا . الان بابای ما فک میکنه اونجا مث زمان جنگ دارن پوسشونو میکنن .

همه اینا به کنار ما که حالا تهرانی نیسیم واس یکی از شهرستاناشیم ولی خدایی مشکل اصفهانیای عزیز و تبریزیای گل با این تهرانیای فلک زده چیه :/ باو میری هم خدمتی خودتو میفروشی که چی بشه . خوراکی بردن تو پادگان ممنوعه .پسره رفته بیرون چیزی با خودش اورده تو .دژبان که تهرانی بوده پسره رو میگیره میگه چرا اوردی چیزی تو پادگان .این بگو اون بگو بحث شده دژبان پسره رو هل داده . پسره پاشده رفته به فرمانده گفته دژبانتون منو هل داده 0ــ0 فرمانده گفته حالا عب نداره و اینا بیا بریم ببینیم چی شده رفته دیده پسره تهرانیه گفته حالا فک کردی بچه تهرانی میتونی به اصفهانیا و شهرستانیا زور بگی بعدم جلو ملت یدونه زده زیر گوشه پسره و دو روز انفرادیه چیه ع اونا براش زده :/ خب اخه مگه مهدغولکه بعد هی میان میگن دخترا لوسن . پسره 26 ساله رفته به فرمانده گفته این منو هل داد :/ خودش خجالت نکشیده :/اون فرمانده خجالت نکشیده حرصشو سر اون بنده خدا که داشته وظیفشو انجام میداده خالی کرده :/ خب چه کاریه این اخه .

بعد ع اون ور پسره پستش افتاده بوده تو اسایشگاه موقع خواب باس موواظب سربازا باشه . پسره خواب بوده ع تخت میفته پایین ضربه مغزی میشه بعد این سربازی که اون شب پست داشته رو میگیرن میبرن دادگاه که چرا حواست نبوده . باو به این بدبخت چه . افتاده دیگه این باید چار چشمی بشینه کمین کنه هرکی داشت میفتاد بدوئه بره بغلش کنه نیفته یا مثن پتو بکشه رو سربازا که سرما نخورن ؟ اون بدبخت که خوراکی گرفته بود ع سربازه رو میزنن این یکی که پسره افتاده ع تخت سربازه رو میبرن دادگاه من نمیفمم این سپاه  و فرمانده هاشون چیزی به عنوان منطق براشون تعریف شده؟منطق ندارن چرا :/

خلاصه که بنظرم سربازی رو نصف کنن یه سالشو یه دوره فشرده مهدغولک و پیش دبستانی بزارن یه سالش رو اموزش عدوات جنگی :/ بالاخره جفتش نیازه دیگه :/مثن یارو وسط جنگ میدوئه میاد به فرمانده میگه اقا اقا قبول نیس فلانی کنسرو منو خورد من میخوام برم خونمون :/ پسر جان میفمی با این کارات تصورات ادمو بهم میریزی :/نکن با ما همچین ما حسابای دیگه ای رو پسرا باز میکنیم والا

۷ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۰
Gift
همیشه واسم سوال بوده این پسرا که حالا برا سربازی نرفتن میرن دانشگاه این به کنار . دخترا براچی میرن؟ ینی هنوز هست کسی که واس درس خوندن بره دانشگا :/
دوست داداشم سال 87 که ما دبیرستانی بودیم دانشگا قبول شد تقریبا دوسال دانشگا و درس ما تموم شده ایشون هنوز دنبال معادل فوق دیپلمش داره میدوئه میخواد ادامه ام بده درسش رو :/
از دوسای نزدیک خودم هستن کسانی که الان دارن خودشونو برای ترم 11 در دانشگاه ازاد اماده میکنن
مملکت به چه سمت و سویی داره میره الله و اعلم

+اگه یادم بود برای سربازا اش پشت پا درست میکنن خودم چن ماه پیش میرفتم مقدمات رفتن داداشم رو مهیا میکردم :/ چه رسمای خوشمزه ای دارن این قدیمیا به به
+مثن فک کن یه رسمی میزاشتن که مسافر رو از زیر قران رد میکردن بعد بجا یه کاسه اب یه کاسه اش پشت سرش میخوردن :) من خودم میرفتم شغل شریف بدرقه کننده ی مساف رو برمیگزیدم و در اقسا نقاط کشور شعبه میزدم :)))
+داداشم رفته به اصلاح اش خوری ماام به خاطر اون اش خوردیم انقد که ما قل ها همدردی میکنیم باهم
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۶:۳۶
Gift

ما و عمم و دختر عمم اینا توی یه ساختمون هسیم .خیلی سخته میدونم ولی ما به این مهم دس یافتیم و الان حدود 9 ساله داریم  همینجوری زندگی میکنیم . ویکی از مشکلات ما اینه که یهو سه تا واحد با هم میخوایم بریم مسافرت . این کاملا اتفاقیه ولی این اتفاق چن بار افتاده . وچون ما کلا خانواده های ترسویی هسیم و خاطرات بدی داریم ع دزدی های متعددی که از خونمون شده سه واحد رو باهم خالی نمیکنیم وشیفتی میریم مسافرت . یبار اونا یبار ما :/ همیشه دلم میخواس این مخترعین عزیز ابتکار به خرج بدن  مثن یچیزی درست کنن که تو خونه نصب میکردیم بعد چراغای اتاقای مختلف هر یه ساعت یبار به صورت رندوم روشن میشد و مثن نیم ساعت روشن می موند بعد خاموش میشد و چراغ اتاق بعدی روشن میشد .که ینی مثن یکی تا الان تو این اتاق بوده الان رفته تو اون یکی اتاق مثن . بعد ما این دسگاه رو میخریدیم و نصب میکردیم توخونمون برای جلو گیری از دزدی که مثن دزده فک کنه کسی توخونس و نقشه نکشه برا خونمون. اینجوری مجبور نبودیم چون دو واحد پایین خالیه ما برای اینکه ساختمونمون خالی نشه و یوخت دزد نیاد تو ساختمون تو خونه بمونیم و تو این گرما مثن نریم ابسرد یا نریم دماوند یا نریم زنجان:/
+یبار مامانم اینا میخواستن ع خونه برن بیرون بعد بابام تلوزیون رو خاموش میکنه را میفته کنترل رو میزاره پشته پشتی (اون موقعا که ما هنو خیلی بچه بودیم مبلم نداشتیم پشتی داشتیم تو خونمون) بعد مامان میاد میگه اقا چیکا میکنی ؟ بابام میگه خانوم دارم کنترل قایم میکنم دزد اومد نتونه ببره. مامانم باز میگه بابا تو محرم شب تاسوعا کی میاد دزدی بعدم حالا طلا و اینارو ول کردی کنترل رو قایم میکنی اگه دزد اومد تلوزیون رنگی (اون موقعا تلوزیون رنگی خب گرون بوده دیگه ما ام که پولدار :)‌) رو برد بزار کنترلشم ببره دیگه واین صبت همینجا تموم میشه و میرن بیرون میرسن سر خیابون میبینن هیئت داره میاد وایمیسن چن دیقه هیئت نیگا میکنن بعد چون اون قدیما ام گویی خونه ما و عمم تو یه ساختمون بوده متاسفانه ، شوهر عمه خدابیامرزم میاد داد میزنه ااااای بیاین دزد . بابام میدوئه که بره کمک شوهر عمم میبینه ای دل غافل دزد خونه مارو زده . و در کمال نا باوری دقیقا تلوزیون رو برداشته بوده که ببره. ولی ملت رسیدن اینم تلوزیون رو پرت کرده ع رو دیوار رو زمین و الفرار . میان تلوزیون رو میبرن تو میبینن نه ع اونجایی که جنس خارجی بود :) تلوزیون چیزیش نشده وسر میچرخونن میبینن پشتی افتاده وسط پذیرایی و :/ بعله کنترل نبود . تنها چیزی که اون روز دزدیده شده بود کنترلی بود که بابای بنده قایمش کرده بود که دزد نبرش :) واز اینجا من که نتیجه گرفتم که هم داریم هم میشه که یه دزد انقد بیچاره باشه که فقط یه کنترل بدزده
+خدارو شکر بابا طلاها رو قایم نکرده بود :/
+قابل توضیحه دیگه از سر اون کنترل برای اون تلوزیون 14 اینچ نینا پیدا نشد و همیشه موقع تعویض کانال و کم و زیاد کردن اون دزده ع پنج تا ادم لعن و نفرین میشنید
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۶
Gift

مثن وقتی میان میگن پسر فلانی رف سربازی وجدانا من خودم میگم خب رف ک رف .باید بره.همه میرن اینم یکی مث همه . این همه قانون هممممه جا ب نفع پسرا و مرداس بزار یجاام حالشونو بگیره .تازه این پسرا ک هزار تا راه واس سربازی نرفتنشون گیر میارن تازه گیریم که اصن راهی ام گیر نیارن فوق فوقش دوسال میرن یجا چار نفر ادم جدید گیر میارن کلی ام واسشون خاطره میشه کلی ام کیف میکنن بعد ع اونجایی که اکثر غریب ب اتفاق پسرا یه لوسیه پنهانی تو وجودشون هس هر چن وخ یبار میان خونه عجز و لابه میکنن که ای گرمه ای سرده ای فرمانده هاش اذیت میکنن ای پتو هاش نرم نیس ای گلاب به روتون دسشویی هاش شلنگ نداره و سوسک داره و فلان و چنان این ماماناام که خدا ساختشون برا حسین حسین کردن واس پسراشون میشینن قربون صدقه دس و پای بلورین پسراشون میرن و.... تاحالا همچی فکری داشتم تااااا دیشب .

اولین باری که حس کردم واقعا سه قلوییم دیشب بود . صابر پارسال سرباز شد. صابر سالار جفتشون باهم 30 روز رفتن گردان عاشورا واس اموزشی سربازی ولی خب 15 روز اردوشون رو نرفتن .صابر که تا اعزامش اصن اردویی برگزار نشد که بتونه بره و برگه کفایت بگیره .سالارم که امسال باس بره سربازی اردوش افتاد به شب عروسی خاله کوچیکم. ینی همون 21 بهمن که عروسی خالم بود زنجان ،اینا باس میرفتن اردو . که نرفتن و برگه کفایت اموزشیش رو نتونست بگیره .خلاصه که جفتشون 30 روز اموزشی داشتن . پارسال صابر افتاد بابل .سالارم یه درس وصایاشو نگه داش برا اینکه سال بعد مشمول بشه و بتونه مث صابر سرباز معلم بشه .خلاصه صابر افتاد بابل اموزشیش.قبل رفتنش خب همه ناراحتت بودن هم واس اینکه خب صابر خیلی ادم شوخ و باحالیه هم واس اینکه خب ما نوه بزرگ تنی خانواده مامانم ایناییم و یکم زیادی عزیز کرده ایم بخاطر سه قلو بودنمون.خلاصه که همه شب قبلش اومدن خونه ما که صابرو بفرسن بره .خاله دماوندی و بچه هاش زنگ زدن ناراحت بودن که نتونستن بیان صابرو ببینن .(حالا انگار سفر قندهار بود) .شوهر خاله اخریم ع زنجان زنگ زد که صابر خالت اینجا یکی دوروزه گریه زاری راانداخته که صابر میخواد بره من اونجا نیسم و اینا .اووو نمیدونین چخبر بود که . اولین نوه ی سربازم بود خلاصه همه خودشونو کشتن. تا نصفه شبب باش حرف میزدن اینم پکر سالارم ناراحت که صابر داره میره و مث این فیلم هندیا شده بود ولی من اصن عین خیالم نبود :) اصن انگا نه انگار قولم میخواد بره سربازی تازه میتونم بگم خوشالم بودم :)خلاصه جناب صب پاشد رف بابل  فرداش زنگ زد که اره من تهرانم 30 روز گردانم رو قبول کردن بجای اموزشی و فرستادنم بیام خونه. این همه لوس بازی برا یه روز بود.الانم یه سرباز معلمه که داره کیف میکنه و واقعا میتونم بگم شاید اگه سربازی میرف به نفعش بود چون واقعا یه لوسیه پنهانی داره که چندش اوره .مامانا بضی پسرا رو واااققعا لوس میکنن همونجوری که اکثر بابا ها دختراشونو لوس بار میارن .

حالا بعد یه سال دیشب نوبت سالار بود امروز اعزام میشد . دوسه روز قبل با صابر ومامانم و خالم و داییام بردیمش دماوند بعدم سه تایی موندیم دماوند پیش بچه های خالم یکم وشی بازی کردیم که استرسش کم بشه هر غلطی که میتونستیم کردیم ولی انگار اصن حال نمیداد انقد که پکر بودیم. افتاده تبریز خب کم که نیس حد اقل 10 ساعت راهه .بعدم خالم اینا اوردنمون خونه و خاله زنجانیم اومد و سالار رف موهاشو زد و اومد .شده بود کپی این سربازا :/ خیلی دلم سوخت سالار موهاش عشقشه :/ روزی دوساعت جلو اینه زلفاشو پریشون میکرد موهاشو افشون میکرد خلاصه کلی پکر شده بود. بعد همه جم شدن خونه ما و بگو بخند را انداختن وتا صب نشستیم بازی و اینا که یادمون بره یکم ولی هم سالار استرس داش هم صابر و هم در کمال تعجب این دفه من داشتم سکته میکردم . واقعا اولین باره احساس میکنم سه قلوییم و قولم میخواد ازم دور بشه واااقعا ناراحتم . :/ صابر دیشب هیچی بش نمیگتیم قشنگ گریش میگرف . با اینکه خیلی تو سر و کله هم میزنیم ها . سالار سر یه قضیه هایی تا ده سالگیش پیش ما نبود ولی هم من هم صابر واقعنی دیشب داشتیم دق میکردیم حالا صابر یکم بیشتر اونم چون خب پسرن تو مغازه بیرون همه جا باهمن

امروز صب که داش میرف خیلی دلم میخواس نره :/ بخاطر سربازیش نه ها . سربازی بره ولی انقد دور نه :/ تازه گفتن این دفه دوره های 30 روزه رو قبول نمیکنن اگه اردو نرفته باشن :( ینی احتمال زیاد باید سه ماه بمونه:(

+همه پسرا حقشونه برن سربازی حتی سالار ما اون که توش هیچ شکی نیس این همه هممممه جا قانون با پسراس یه بارم چوب قانون به تنشون بخوره اصن بعنوان یه دختر کیف میکنم یه پسر مجبوره بره سربازی یا واس نرفتن سربازی باید هی دس و پا بزنه اینو با تمام سنگ دلیم میگم اصن حال میکنم دوسال باید برن خدمت ؛ ولی کاش یه قانونی بود مثن اینا که دوقلو یا سه قلو ان بتونن یه جای نزدیک تر برن خدمت مثن :/

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۵ ، ۱۵:۳۵
Gift

دیدین بضی کشورا رو نشون میده ملت یه هفته به عید فطر چه میدوئن این ور اون ور لباس بخر شیرینی بخر فلان بخر واس عید فطر . خدایی چ جونی دارن با زبون روزه . اصن گیریم عید فطر براشون یچی باشه مث عید نوروز ما ، من خودم برا عید نوروز با اینکه روزه ای ام در کار نبود پا نشدم برم یه کفش بگیرم یه شلوار بگیرم بعد اینا با زبون روزه :/ کلا اونا ب عیداشون بیشتر اهمیت میدن تا ما . مثن ما فقط واس هر عیدی بلدیم یه سناریو بسازیم . برا عید نوروز میگیم چیه بابا گرونیه فلان نگیریم و نخریم و اینا . بعد عید غدیر میشه میگیم خب این عید واس عرباس به ما چه ما خودمون عید نوروز داریم . برا عید قربون که هیچ همه گروه سرود میشن واعسفا میخونن برا گوسفندای بیچاره ی قربونی شده و کلا منکر مکه و حج و قربونی و اینا میشن .کلا خیلی خوشگل واس هر عیدی یه داستان درست میکنیم . فک کنم تنها عیدی که براش هنوز داستان درست نشده همین عید فطر باشه .اونم تا اونجا که ما یادمونه عید فطرامون همش سوخت میرفت . یادمه یکی دو باری بچه که بودیم میرفتیم مدرسه بعد مثن زنگ اول اعلام میکردن که تلوزیون اعلام کرده امروز عیده .بعد بابام ع سرر کار میومد خونه ما وسط روز میومدیم خونه در اصل عیدمون ب فنا میرف :/

مام جشن میگیریم ها .همچین بی هیچی ام نیس . ماام جشن پتو و متکا میگیریم . از وقتی که میفمیم فردا عیده برنامه ریزی میکنیم . ع شب قبل میخواااابیم تاااااا ظهره فرداش. ظهر بیدار میشیم خوشحال و خرم ناهار میزنیم یذره انتقاد میکنیم ب خدا که بابا این چ کاریه یه ماه هیچی نخوریم و حالا فقیرا اب خوردن که گیر میارن بخورن چرا دیگه اب نخوریم و بعدم شروع میکنیم من اگه جای خدا بودم میگفتم مثن 10 ساعت به ده ساعت روزه بگیرین و میگفتم اب میتونین بخورین ومیگفتم فلان و چنان میکردم و بهمان میکردم واخرشم میرسیم به اینکه اگه اونایی ک روزه نمیگیرن رو ببرن جهنم ماهایی رو ام که این همه روزه گرفتیم رو ببرن جهنم بی انصافیه و پ عدل خدا کجا رفته و این حرفا بعدم بلند میشیم میریم یه چرت میزنیم که خستگی اظهار نظرا در بره .  کلا یکی از رسوم عید فطر لاقل تو خانواده ما و اشناهامون اینه که فقط ب خدا انتقاد کنیم بخاطر این ماه رمضونش.کلی راه جایگزین برای ماه رمضون جلو پای خدا میزاریم .اونم فقط به خاطر اینکه یه ماه یه ساعتایی از روز رو چیزی نخوردیم :/ بعد منتقد اصلی ام تو خانواده ما یه اقای سی ساله ایه که اصن روزه نمیگیره ولی دس به انتقادش خیلی خوبه . وجدانا خدا خوب صعه صدر نشون میده سوسکمون نمیکنه ها دمش گرم


امام علی (ع) :عباد الله! ان ادنى ما للصائمین و الصائمات ان ینادیهم ملک فی آخر یوم من شهر رمضان ابشروا عباد الله فقد غفر لکم ما سلف من ذنوبکم فانظروا کیف تکونون فیما تستانفون.» 

کمترین چیزى که به زنان و مردان روزه‏ دار داده مى‏شود، این است که فرشته‏اىی در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا مى‏دهد و مى‏گوید: هان! بشارتتان باد، اى بندگان خدا که گناهان گذشته‏اتان آمرزیده شد! پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه بقیه ایام را بگذرانید؟
میزان الحکمه، محمدى رى شهرى، ج 7، ص 131-132.

از سخنان معصومین(ع) چنین استفاده مى‏شود که روز عید فطر، روز گرفتن مزد است، و لذا در این روز مستحب است که انسان بسیار دعا کند و به یاد خدا باشد و روز خود را به بطالت و تنبلى نگذراند و خیر دنیا و آخرت را بطلبد.

در قنوت نماز عید فطر میخوانیم :

بارالها! به حق این روز که آن را براى مسلمانان عید و براى محمد(ص) ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار داد، از تو مى‏خواهم که بر محمد و آل محمد درود بفرستى و مرا در هر خیرى وارد کنى که محمد و آل محمد را در آن وارد کردى! و از هر سوء و بدى که محمد و آل محمد را از آن خارج ساختى خارج کن! درود و صلوات تو بر او و آنها! خداوندا، از تو مى‏طلبم آنچه بندگان شایسته‏ات از تو خواستند و به تو پناه مى‏برم از آنچه بندگان خالصت‏ به تو پناه بردند.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۳
Gift

خیلی جالبه . انگار یه جور اجبار شده .یه جورایی مثل این فیلمای تلوزیون که تو ماه رمضون باید حتما باشن و هرسال ابکی تر و بی مزه تر از پارسال میشن ، این مهمونی های افطاری ام مث همونا شده . یه رسم اجباری . مثن اون موقع ها مهمونی داشتیم همه روزه بودن .از دوسه ساعت مونده به افطار ـ حتی یوقتایی زودتر - میومدن خونه کسی که افطاری دعوت کرده بود کمک میکردن غذا حاضر میکردن سفره میچیدن خلاصه هرکی یه گوشه کارو میگرف سفره افطار مینداختن و دور هم افطار میکردن . ینی مهمونا به صرف افطار دعوت بودن .

ولی الان چی ؟ مثن همین خونواده ما - که ایشالله یه رای گیری کنن ماام مث اینگیلیس که از اتحادیه اروپا اومد بیرون خودمون و خانوادمون رو ع این قوم الظالمین بیاریم بیرون - مثن میخوایم جمع شیم دور هم از خانواده شیش نفری خاله دماوندیم که فقط دختر خالم روزه میگیره بقیه درب و داغونن و مریض و نباید روزه بگیرن . ع خانواده چار نفریه اون یکی خالم که فقط خالم روزه میگیره که اونم امسال داغون بود  و یه دختر خاله ام که تازه امسال چن تا روزشو گرفت . اون یکی خالمم چون زنجانه خودش و شوهرش میان اینجا روزه شون به فنا میره .مامان بزرگم و داییام و زندایمم به علت بیماری نمیتونن روزه بگیرن :/ می مونه خونواده خودمون که بجز بابام بقیه مون میگیریم . خب پس چی شد . شد ما و یه دختر خالم و یه خالم :/ ینی ع بیس سی نفری که دعوت میکنیم برای افطار فقط خودمون و دونفر دیگه روزه بودیم .تازه بقیه ام گذاشتن دم دمه افطار اومدن نشستن سر سفره . بعدم شام و بعدم نخود نخود هر کی رود سر جای خود بخوابه :/صبم پا میشن صبونشونو میخورن ومیرن خونه هاشون :/ واقعا خنده دار نیس؟

ایا این بود ارمان های کسی که میخواست ثواب افطاری دادن رو ببره :/ 

بعد ع این طرف خانواده بابام که همه روزه گیرن و سالم و اینا هیشکی هیشکی رو افطار دعوت نمیکنه :/ قبلا چون عمم اینا و ما و دختر عمم تو یه ساختمونیم یه کاسه اشی شله زردی شیر برنجی چیزی رد و بدل میکردیم برا افطار ، امسال کلا همونم تعطیل شد هیچ خبری از چیزی نبود :/

+شکمو نیسم .تنبلم نیسم ولی وجدانا ماه رمضونا یه شکل دیگه نبود قبلا ؟ :/

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۵ ، ۱۶:۲۷
Gift


حسم مث اون بچه هه اس که تازه به حرف اومده بعد میاد تو یه جمعی یکی بش میگه بگو فلان ... بگو فلان ... بگو فلان خاله / عمو ببینه . بعد بچه هه میخواد بگه ها ولی نمیتونه .لپاش سرخ میشه و نیشش وا میشه لیشش را میفته گلاب به روتون ع استرس جیشش میگیره بعد با صدای یواش اون چیزی رو که خاله / عمو هه گفته بود رو میگه و میدوئه میره یجا قایم میشه . فقط فرقم با اون بچه هه اینه که اولا من بچه نیسم :/ دوم این که این جا جمعی نیس فوقش چن نفر اونم رفیقای قدیمی که به خفه شدن یهویی من عادت کردن :) سوم این که اینجا هیچ خاله و عمویی بم نمیگه چیو بگم ، باس خودم یچیزی بگم که خب این کار خیلی سخته :/ چارم اینکه  ... اوووم نه دیگه بقیش مث همون بچه هه اس . فرقی نداره باهاش .
مثن الان من بیام چیو بگم از دستاورد های این دو ماهه بگم . در خوشبینانه ترین حالت اگه نخوام غر بزنم و بگم وای چ زندگی کسالت باری میتونم بگم این دوماه ته ته موفقیت من این بود که ساعت خوابم رو از 5 صب به 12/30 شب تقلیل دادمو اینکه براعت جستم از کانال ها و گروه های تلگرام و واتس اپ و همشونو ع رو گوشیٍ جان پاک کردم و روی سیستم نصب کردم که مبادا دینگ دینگ های پی ام ها گولم بزنه و باز مث کنه بچسبم بهشون. و یکی دیگه اینکه زدم تو کار باغبونی :) چن تا گلدون برا خودم ردیف کردم سرم رو باشون گرم کردم. همین و همین . اینه زندگیه یه انسان 23 ساله :/
فقط میتونم بگم نتونستم زبون ب دهن بگیرم . کم نیس که 6 ساله عادت کردم حرفامو بزنم یه جایی که همه مجازین . کلا اعتمادم به ادمای مجازی بیشتر از واقعیاس . مجازیا بیشتر برام موندن تا واقعیا دوستای مجازیه 5-6 ساله ای دارم که خودم باورم نمیشه 5-6 ساله باهاشون رفیقم .من قدر رفیقای وبلاگیم رو میدونم .اینو گفتم که تو دوست داشته شدنتون ع طرف من یذره ام شک نکنین :)
+سلام مجدد عرض میکنم :)با این استدلال دوباره میخوام برگردم : همونجوری که هر اومدنی یه رفتنی داره ، هر رفتنی ام یه اومدنی داره:)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۲۰:۱۱
Gift